مقدمه:
دخالت و نفوذ دولتهای استعمارگر انگلیس و روسیه در سرزمین ایران و درگیری جنگ ایرانیها و روسها در قفقاز که منجر به جدائی قسمت شمالی ایران و الحاق آن به روسیه در زمان فتحعلی شاه شد دو پیامد عمده در قفقاز داشت:
به نام خدا
مقدمه:
پیامد جدایی قفقاز از ایران
دخالت و نفوذ دولتهای استعمارگر انگلیس و روسیه در سرزمین ایران و درگیری جنگ ایرانیها و روسها در قفقاز که منجر به جدائی قسمت شمالی ایران و الحاق آن به روسیه در زمان فتحعلی شاه شد دو پیامد عمده در قفقاز داشت: یکی تشکیل دسته های مبارزاتی بر علیه سلطه روسها و دیگری بوجود آمدن قشر وسیعی از روشنفکران تجدد طلب. البته قبلاً تشکل دسته های مبارزاتی و قشر روشنفکری، یعنی با شروع نفوذ روسیه از طریق تفلیس و ارتباط مسلمانان با جهان غرب از طریق روسیه بوجود آمده بود، اما اشغال قسمت شمالی آیران توسط روسیه سیر جریان را فوق العاده تشدید نمود. آخرین مقاومت آذربایجان بر علیه تسلط روسیه در گنجه درهم شکست. جواد خان گنجه ای والی وقت گنجه در رأس این مقاومت قرار داشت. وی تا آخرین نفس با روسها جنگید و مردانه کشته شد. البته جریان مقاومت جواد خان گنجه به قبل از شکست ایران از روسها و به سالهای 1803 بر می گردد و علت این که آن را آخرین مقاومت آذربایجان نامیدم آنست که به عقیده اینجانب اگر در آن زمان از طریق حاکمان ایران حمایت کافی می شد، به احتمال زیاد ایران به شکست خفت بار تن نمی داد.
مسئله از این قرار است که وقتی جواد خان از قصد روسیه در مورد آذربایجان با خبر شد و متوجه گردید که بدون حمایت نظامی مرکز (ایران) قادر به مقاومت نیست، طی نامه ای تلویحاً تابعیت روس را قبول کرد. اما به موازات آن به تحکیم استحکامات قلعه گنجه پرداخت و منتظر کمک از پایتخت (ایران) ماند. نگاهی به نامه های رد و بدل شده بین او مسئله را روشن خواهد کرد. لازم بذکر است که در حمله آقا محمد خان قاجار به تفلیس نیروهای جواد خان گنجه ای در این جنگ شرکت داشت. بهر حال جواد خان نامه ای به والی گرجستان یعنی ژنرال پاول سیسیانوف نوشته و اظهار دوستی و همسایگی با روسیه نمود. سیسیانوف در 25 فوریه سال 1803 در جواب جواد خان چنین نوشت: «نامه ای را که توسط مأمور محترمتان گورگون بیک فرستادی بودی، دریافت کردم. تمایل شما را به داشتن رابطه دوستانه و مسالمت آمیز دو همسایه را از نامه فهمیدم. از این بعد، امرای گرجستان و سرحدات با مشورت و اجازه شما حل و فصل خواهد شد. ... اما بهترین ضمانت برای جلب اعتماد پسر بزرگ والا مقامتان اوغورلو آقا را به صورت امانت به گرجستان بفرستید... ».
جواد خان حیله سیسیانوف را فهمید و جواب دو پهلو داد. سیسیانوف تدارک حمله دیده در 29 نوامبر 1803 در نزدیکی گنجه اوردو زد و نامه ای به جواد خان نوشت: «علت آمدنم به گنجه را برای شما بیان می دارم. اولاً گنجه و اطراف آن در زمان حکومت شاهزاده «تامارا» منسوب به گرجستان بود که بعد از ضعیف شدن آنها جدا شده است و حالا که امپراتوری روسیه گرجستان را تحت الحمایه خود می داند لذا نمی تواند نسبت به تجزیه آن لاقید بماند...
دوماً، در جواب نامه من (مبنی بر گرو فرستادن پسرتان اعلام کردید که از شاه ایران احتیاط می کنید اما فراموش کرده اید که از شش سال قبل شما در تابعیت پادشاه روسیه هستید...
ثالثاً، رضایت تجار تفلیس که مورد غارت افراد شما قرار گرفته بودندجلب نشده است. بنا به سه علت بالا من آمده ام که شهر شما را طبق روش اروپا بگیرم. برای جلوگیری از قتل و غارت از شما می خواهم که شهر را بدون جنگ و درگیری تحویل دهید. تصمیم بگیرید یا «آری» یا «نه». اگر تسلیم شوید مورد لطف پادشاه روسیه قرار می گیرید و گرنه به عاقبت شهرهای همچون ورشو دچار خواهید شد... ».
جواد خان در 20 نوامبر 1803 به نامه بالا چنین جواب داد: «نامه را دریافت کردم. نوشته اید که گنجه در دوره شاهزاده تامارا تابع گرجستان بود. کسی این حرف را باور نمی کند....
باز هم نوشته اید که «شش سال قبل قلعه گنجه را به پادشاه روس داده ای». این درست است. آن زمان پادشاه شما فرمانی فرستاده بود و من قبول کردم. اگر حالا هم چنین فرمانی دارید نشان دهید. اگر موضع پادشاه بدانم تصمیم می گیرم.
باز هم نوشته اید که گویا من در اوایل در تابعیت گرجستان بوده ام. فرمان پادشاه الآن هم موجود است. ببینید من در این فرمان چه نامیده شده ام، بیگلر بیگی گنجه یا واسال گرجستان؟ پس معلوم می شود حرفهایت کاملاً دروغ است.
علاوه بر این موقعی گنجه را تسلیم پادشاه شما کردم که شاه ایران در خراسان بود و دستم به او نمی رسید. بنابراین به عنوان یک والی لازم دانستم که تابع پادشاه روس باشم. اما حالا خدا را شکر که شاه ایران در نزدیکی است و فرستاده او یعنی فرمانده کل اینجاست ... اگر خواهان جنگ هستی، من آماده ام و پیروزی یا شکست در دست خداست ...».
لازم به ذکر است که ارمنی ها در این مجادله به عنوان جاسوسان و ستون پنجم روسیه عمل کردند. این موضوع از نامه مورخه 30 نوامبر 1803 ژنرال پاول سیسیانوف به ارمنی های گنجه نیز معلوم است: «بهنگام ورود اردوی مظفر روسی به منطقه گنجه شما را مطمئن می سازم که هر کسی که برای دفاع از تاج و تخت روسیه اقدام کند جان و مالش در امان خواهد بود و شما را از قتل و غارت و فشار مسلمانان نجات خواهد داد و این حق را خواهد داشت که بعنوان شهروند روسیه در هر نقطه ای از گرجستان (مقصود منطقه گنجه است – م) که بخواهید زندگی آسوده ای را خواهید داشت ».
اما سیسیانوف بسادگی نمی توانست به گنجه یورش کند. لذا طی چندین نامه از جواد خان خواست که تسلیم شود. جواد خان نیز در یکی از جوابهایش نوشت: «... اما در مورد تحویل شهر، از خیال خام دست بردار، فقط از روی جنازه من می توانی بگذری و وارد گنجه شوی ... ».
بالاخره سیسیانوف اخرین نامه اش را که حاوی شرایط تسلیم در پنج ماده بود نوشت. وی از جوادخان جواب رد شنید. و بالاخره در 3 ژانویه 1804 که مصادف با عید فطر بود حمله از هر طرف اغاز شد. نیروهای جوادخان مقاومت جانانه ای کردند. حتی همسرش بگیم خانم لباس رزم پوشید و مشغول جنگ شد. جوادخان و پسرش کشته شدند. بگیم خانم بدون اینکه روسها متوجه شوند جنازه شوهر و پسرش را از قلعه خارج کرد. بعد از سقوط قلعه وقتی سیسیانوف از کنار خانه والی رد می شد، صدای گریه شنید. داخل خانه شد و جنازه جوادخان و پسرش را دید. بگیم خانم با دیدن آنها شمشیر شوهرش را برداشته حمله ور شد. ژنرال کارنیاگین در خاطرات خود می نویسد: « اگر در آن موقع آجودان سیسیانوف خود را سپر نمی کرد، شمشیر بگیم خانم مرا می کشت. ... سیسیانوف یکدسته اسکناس در آورد و خواست به بگیم خانم بدهد که وی یک کیسه سکه طلا آورده و همراه اسکناسها محکم به صورت سیسیانوف زد. ... »
بعداً مارکیز پائولیچکی در نامه ای به عباس میرزا در تاریخ 20 فوریه 1812 به شجاعت جوادخان چنین اعتراف می کند: «من به هنگام رتق و فتق امور گرجستان (روسها گنجه را جزء گرجستان می دانستند لذا بجای منطقه گنجه گرجستان بکار می بردند) به خویشان جوادخان در «یئلیزاوئت پل» (گنجه) بر خوردم. چون من کسانی را که به وطن خود خدمت می کنند دوست دارم. لذا جوادخان را در کارش محق می دانم، زیرا وی در حال دفاع از شهر خود شهید شد. من برای ابراز احترام به جوادخان به خویشان وی اجازه دادم که به ایران کوچ کنند». (اسناد فوق از «اسناد کمیسیون آرخئولوژی قفقاز» منتشره در 1868 تفلیس ترجمه شده است)
بعد از سقوط گنجه خانات دیگر آذربایجان تسلیم شدند و در حقیقت قبل از معاهده قسمتهای فوق در دست روسیه بود.[1]
مبارزات ضد روس تنها به آذربایجان ختم نمی شد. یکی از منبع جوشان این مبارزه داغستان کنونی به مرکزیت دربند و ماخاچقالا بود. شورش شیخ شامل و ملا نور در این حوالی خیلی مشهور است و علاوه بر این خصلت دینی داشت.
لکن بعد از تثبیت استیلای روس سیر مبارزات فوق که فقط جنبه ضد استعماری داشت، عوض شد.
مصادف با این دوران خود مردم روسیه مبارزات و شورشهایی بر علیه استبداد مطلقه تزار روسیه داشتند که رهبریت این مبارزات که جنبه مشروطه طلبی داشت بیشتر در دست دسامبریستها بود. روشنفکران دسامبریست گروه گروه به اقصی نقاط روسیه و از جمله به مناطق مسلمان نشین تبعید می شدند. اینها با روشنفکران مسلمان در تماس بودند و فکر آزادی خواهی را ترویج می کردند. منتهی آنها به استقلال مستعمرات توجهی نداشتند بلکه خواهان آزادی محدودی (در حد آداب سنن محلی) بودند. اما مسلمانهارا بر علیه تزار تحریک می نمودند. یکی از این دسامبریستها مارلینسکی مشهور بود که رمان معروف «ملا نور» را در رابطه با مبارزات ضد تزاری اهالی داغستان به رهبری مردی بنام ملا نور نوشت.
به جرأت می توان گفت که اکثر روشنفکران مستعمرات مسلمان از جمله قفقاز مستقیم یا غیر مستقیم از طرف دسامبریستها تغذیه فکری می شدند. لذا اغلب مبارزات از این به بعد بیشتر جنبه ضد تزاری داشتند تا ضد روسی. آنها غیر مستقیم تلقین کردند که برای پیشرفت صنایع و علم بایستی همزمان بر علیه استبداد سیاسی و دینی مبارزه کرد. آنها اسلام را هم ارز مسیحیت بررسی کرده و مبارزات اروپا بر علیه کلیسا را گوشزد می کردند.
نتیجه این تماسها و مبارزات تأسف بار بود. زیرا از یک طرف روشنفکران دین را عامل اصلی عقب ماندگی مسلمانان می دانستند و از طرف دیگر در عکس العمل به این طرز برداشت مذهبیون با تعصب فراوان با تمامی پیشنهادات آنها به عنوان آثار روس و ارمنی مخالفت می کردند. اگر تعداد انگشت شماری از روحانیون و روشنفکران را ندیده بگیریم، می توانیم بگوییم که در اواخر قرن نوزده و آستانه قرن بیستم آنچه که دیده نمی شد، اسلام حقیقی بود. برای روشن شدن وضعیت فرهنگی و اجتماعی آن دوران مروری بر ترجمه حال میرزا فتحعلی آخونداوف بی فایده نخواهد بود.
میرزا فتحعلی آخونداوف
میرزا فتحعلی آخونداوف که اصلا اهل خامنه بود بعد از مدتی تحصیل علوم دینی از ادامه آن دست کشید و به مطالعه و تحصیل در علوم جدید پرداخت. یکی از ویژه گیهای زندگی او احاطه داشتن به زبانهای فارسی، عربی و روسی می باشد که وی را قادر می ساخت با ادبیات و علوم اجتماعی – سیاسی اروپا از طریق ادبیات روسیه در تماس مستقیم باشد. اگر از صحت و سقم ایدئولوژی وی صرفنظر کنیم می توانیم وی را بزرگترین متجدد آن عصر شرق زمین بدانیم. وی علاوه بر استعداد علمی و هنری بعلت کار در دوایر دیپلوماتیک روسیه از نظر سیاسی هم مرد پخته ای بود. میرزا فتحعلی آخونداوف برای اولین بار سبک طنز و تنقید در ادبیات شرق (بخصوص ایران) را رواج داد و اولین نمایشنامه شرقی را طبق اصول نمایشنامه نویسی نوشت. اما آن جنبه ای که میرزا فتحعلی آخونداوف برای اولین بار در شرق پایه اش را گذاشت کمتر به آن توجه می شود، بنیانگذاری نقد ادبی می باشد. وی با نقد ادبیات ایران و بررسی آثار بزرگانی همچون سعدی، حافظ، فردوسی، نظامی، فضولی به این نتیجه می رسد که دوران پرداختن به نصیحت به عبارت دیگر دوران ادبیات دیالکتیک پایان یافته است و حالا نوبت کریتیک (انتقاد) است. بررسی آثار وی نشان می دهد که گوشه و زاویه ای از زندگی ایرانیان نبوده که از چشم دقیق وی مخفی مانده باشد و او به آن نپرداخته باشد، اما خط اصلی فعالیت میرزا فتحعلی آخونداوف مبارزه با جهالت، نادانی و بی سوادی در جامعه مسلمانان بود. وی معتقد بود که اگر جهالت و بی سوادی را برطرف کنیم قادر خواهیم بود که از نظر علوم و صنایع نیز پیشرفت نماییم. اما چرا اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان بی سواد هستند؟ جواب این سؤال آن قدر مهم و تعیین کننده بود که تمامی اشتباهات عقیدتی، سیاسی و فرهنگی بعدی وی از آن منشأ می گرفت.
میرزا فتحعلی آخونداوف سخت مفتون پیشرفت علوم و تکنولوژی در غرب شده بود، به بررسی تاریخ علوم در اروپا پرداخت. زندگی فلاسفه و دانشمندان یونان قدیم و دانشمندانی همچون گالیله را مورد مطالعه قرار داد و مبارزات اروپائیان با کلیسا بعنوان اصلی ترین سد پیشرفت و ترقی را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. تا اینجا روال عادی بود. اما وقتی مقایسه جامعه ایرانی (مسلمانان) با اروپا پیش آمد، با هم ارز قرار دادن دین اسلام با مسیحیت غرب بزرگترین اشتباه را مرتکب شد. زیرا او به این نتیجه رسید که عامل اصلی بی سوادی ، شریعت اسلام است. البته موضع گیری برخی آخوندهایی که جاهل و بی سواد بودند در این نتیجه گیری وی تأثیر بسزایی داشت. از نظر وی برای از بین بردن بی سوادی با یستی با اسلام و آخوندها مبارزه کرد، آنها را افشاء نمود و مردم را بیدار کرد.
میرزا فتحعلی آخونداوف معتقد بود که حتی اگر در مبارزه با آخوندها پیروز شویم، باز سواد آموزی با خط عربی موجب پایین آمدن راندمکان کار خواهد بود. به عبارت دیگر هر فرد دلسوز بایستی آخوندهارا افشاء کند، مردم را بیدار نماید، سعی در اصلاح یا تغییر الفبا نماید. جالب است که آثار وی با سه مورد بالا کاملاً مطابقت دارد:
1. تمثیلات (مجموعه نمایشنامه ها)
2. نامه های کمال الدوله (حاوی افکار فلسفی – اجتماعی وی در رد اسلام)
3. پیشنهاد الفبا.
4. آثار متفرقه (از قبیل اشعار، مقالات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نقد ادبی).
وی اکثر آثارش را به زبان فارسی می نوشت و تمثیلات که ترکی نوشته شده بود در حیاط خودش توسط قره جه داغی به فارسی ترجمه شد.
وی در نامه های کمال الدوله علاوه بر رد اسلام ایرانیان را به زمان پیش از اسلام به دوره ای که امپراتوری ایران دارای عظمت بود، یعنی دوران ساسانیان جلب می کرد و از این طریق در رواج اندیشه پان آریا ئیزم مؤثر بود. اگر بگوییم بنیانگذار لائیسم در ایران میرزه فتحعلی آخونداوف است اشتباه نکرده ایم. لیبرالیستهای کنونی در واقع هیچ حرفی بیش از گفته آخونداوف نمی زنند. اما یک فرق اساسی با او دارند. آن هم این است که میرزا فتحعلی آخونداوف به آنچه می گفت اعتقاد داشت و رهایی مسلمانان را از عقب ماندگی و جهل و بی سوادی در آن می دید. اما لیبرالیستهای غربزده کنونی آنچه می گویند جنبه تأمین منافع خود و اربابان خود را دارند. زیرا وقتی نادرستی گفته های آخونداوف بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ثابت شده، تأکید بر مواضع غلط محلی از اعراب ندارد. فرق دیگر لیبرالیستها این است که میرزا فتحعلی آخونداوف از نظر فلسفی ماتریالیست بود، منتهی از نوع ماتریالیسم قرن نوزده یعنی ماتریالسم مکانیک و هیچ دینی را قبول نداشت. و اینکه تمامی حمله های وی متوجه اسلام می شد، به این خاطر بود که مخاطب وی مسلمانان بودند. خود وی در نامه های کمال الدوله می نویسد: «من مسیحیت را ترجیح نمی دهم، من اصلاً اعتقاد به هیچ دینی ندارم، اگر قرار بود دینی را انتخاب کنم، اسلام را بر می گزیدم، زیرا این دین نسبت به سایر ادیان باز جنبه های مترقی دارد ... » او پیشنهاد می کرد که معتقدین باید جنبه های مترقی اسلام را تبلیغ کنند.
در حالی که لیبرالیستهای کنونی ماتریالیست نیستند بلکه خواهان عدم دخالت دین در امور سیاسی و حکومت هستند، درست مثل اروپا و فقط در موارد خاص آن هم زمانی که منافع سرمایه داران اقتضا کند بایستی از دین استفاده شود. و این تصدیق مارکسیسم در مورد دین که آن را افیون جامعه می داند می باشد.
قفقاز با گروه کثیر روشنفکران که از مکتب فکری میرزا فتحعلی آخونداوف تغذیه می شوند وارد قرن بیستم شد. در میان این روشنفکران تعدادی افراد تحصیلکرده در اروپا در رشته های مختلف علوم طبیعی نیز وجود داشت. یکی از اینها حسن بیگ زردابی زیست شناس مشهور بود که در دهه هشتاد قرن نوزدهم اولین نشریه آذربایجان تحت نام «اکینچی» را منتشر ساخت. این نشریه جنبه های مختلف جامعه را هم از نظر اجتماعی و هم از نظر اقتصادی مورد بررسی قرار می داد. مقالاتی هم در مورد بازدهی تولیدات و محصولات کشاورزی و همچنین تبلیغ اصول نوین کشاورزی داشت. اما در مورد مقالات اجتماعی و سیاسی سانسور شدید حاکم بود. خود میرزا فتحعلی آخونداوف با نام مستعار وکیل ملت در این نشریه مقاله می نوشت. حسن بیگ زردابی در یکی از نامه هایش به میرزا فتحعلی آخونداوف متذکر می شود که موارد تند مقاله ارسالی وی را برای اینکه بتواند از سانسور تزار بگذرد خودش سانسور کرده است.
قیام مسلحانه مردم روسیه بر علیه استبداد تزار در 1907-1905 اگرچه سرکوب شد اما تأثیر خود را نیز داشت. تزار به قبول بعضی آزادی ها تن داد. به یک باره دهها نشریه جدید در صحنه اجتماعی – سیاسی امپراتوری روسیه ظاهر شد. اغلب این مطبوعات حالت طنز داشتند و می توان گفت سبک میرزا فتحعلی آخونداوف را بشکل خیلی خوب و کامل بکار می بردند. مضمون این دوره نشریات را مبارزه بر علیه استبداد، بی کفایتی حکام مسلمانان بخصوص شاهان قاجار، افشای کسانی که به تزار جاسوسی می کردند، مبارزه بی امان و پیگیر (که می توان گفت خط اصلی نشریات آن دوره را تشکیل می داد) بر علیه خرافات، جهل، بی سوادی جامعه و تبلیغ پیشرفتهای علمی- تکنیکی اروپا تشکیل می داد. از طرف دیگر نشریاتی هم بودند که وابسته به رژیم تزار بودند و متأسفانه از موضع مذهب برخورد می کردند و بدین ترتیب سیمای حقیقی خود را پنهان می نمودند. خط اصلی این نوع نشریات نیز ایجاد جو تعصب مسلمانی بر علیه کفر، شیعه و سنی و تبلیغ اینکه تحصیل و شرکت زنان در امور اجتماعی از نظر شرع اسلام حرام است.
البته در میان نویسندگان و شعرای مطبوعات دسته اول کسانی واقعاً مسلمان و معتقد وجود داشت و می دیدند که کارهایی به نام اسلام انجام می شود و حرفهایی گفته می شود که روح اسلام از آن بی خبر است. لذا این نوع اعمال را خرافی دانسته و بر علیه آن شعر می نوشتند و متأسفانه اینگونه روشنفکران مسلمان و متفکران دینی توسط عاملان روس تکفیر می شدند. یکی از این تکفیر شدگان مشهورترین شاعر شرق و نابغه بزرگ میرزا علی اکبر طاهرزاده با تخلص صابر و صاحب دیوان هوپ هوپ نامه می باشد. وی که شغل صابون پزی داشت و فردی عائله مند بود ، آن چنان تحت فشار قرار گرفت که نتوانست در زادگاهش شیروان بماند. زیرا صابونی که وی تولید می کرد از طرف برخی آخوندهای خشک مقدس نجس اعلام شده بود. و بالاخره در نهایت فقر در 1911 در اثر بیماری کبد درگذشت. هنوز هم نیروهای مذهبی با تردید به آن نگاه می کنند. با اینکه دلایل قطعی و غیر قابل انکار در اعتقاد عمیق وی به دین اسلام و پای بندی عمیق وی در بجای آوردن اعمال عبادی اسلام از جمله نماز و روزه وجود دارد و داشت ولی تبلیغ روس تأثیر خود را گذاشته بود. بعد از پیروزی بلشویکها سالگردهای بزرگداشت صابر از طرف کمونیستها برگزار می شد و وی را شخصی می دانستند که علیرغم اعتقادات اسلامی از زحمتکشان طرفداری می کرده است. در یکی از مقالاتی که در روزنامه کمونیست باکو در زمان حاکمیت بلشویکها در مورد وی از طرف یک کمونیست نوشته شده است چنین مضمونی وجود دارد: «هر گلی خاری دارد. خار گل صابر اعتقادات دینی وی می باشد».
آثار صابر صحنه های دلخراشی از جهالت، فقر، نادانی و بی سوادی مسلمانان را به نمایش می گذارد. وی حوادث آن دوران ایران را که درگیر مشروطیت بود با دقت فوق العاده در اشعارش ترسیم می کند. یکی از اشعار مشهور او با عنوان «آی آلان مملکت ری ساتیرام» می باشد. این شعر که از زبان حکام قاجار است می گوید: در ری مغازه برزگی بازکرده ام و مملکت ری می فروشم، حراج، حراج. مطبوعات آن دوره ایران مثل نسیم شمال و غیره ... از صابر تغذیه فکری و هنری می کردند. به او نظیره می نوشتند و بوسیله شعر بحث سیاسی می کردند (برای اطلاعات بیشتر مراجعه شود به: آذربایجان ساتیرا ژورناللاری ، 1920-1906 ، نوشته ناظم آخونداوف، مجلات ملا نصر الدین، نسیم شمال).
بدین ترتیب نویسندگان آن زمان بیشتر از تزار نگران عوامل و قلدرهای خودی بودند و در نتیجه همین صابر اشعار خود را با امضای هوپ هوپ می نوشت که بعدها مجموعه آثار او بهمین علت به هوپ هوپ نامه مشهور شد. لازم بذکر است که هوپ هوپ نامه به فارسی هم ترجمه شده است.
مهمترین و مشهورترین مجله طنز این دوره ملا نصر الدین بود. اگر وضعیت حمل و نقل صد سال پیش را که درشکه بود در نظر بگیریم ارسال این مجله به ایران، افغانستان، ترکیه و آسیای میانه گویای روشنی از نفوذ آن می باشد. سردبیر و مدیر مسؤل این مجله جلیل محمد قلی زاده ایرانی الاصل بود. وی برای اولین بار در این مجله از کاریکاتور استفاده کرد و به علت نبودن کاریکاتوریست خودی ازدو نفر آلمانی با نام شمرلینگ و ... استفاده می کرد. وی مضمون را به آنها توضیح می داد و آنها کاریکاتور می کشیدند. جالب است در مورد اغلب مقالات و اشعار درج شده در این نشریه کاریکاتوری هم وجود داشت و این باعث می شد که حتی بی سوادان آن را خریده و از کاریکاتورش استفاده لازم را ببردند. نفوذ این نشریه در میان اقشار مردم بحدی بود که اگر مقاله ای از سانسور تزار نمی گذشت و اجازه چاپ نداشت، همان صفحه را سفید گذاشته و دو خط قرمز می کشیدند و مردم از جریان امر باخبر می شدند و به حکومت فشار می آوردند و حکومت ناچار به آن مقاله اجازه انتشار می داد.
از دیگر مجلات مشهور این دوره ارشاد، طوطی، بابای امیر، زنبور و غیره را می توان نام برد. نابغه مشهور و بنیانگذار موسیقی نوین آذربایجان یعنی عزیر حاجی بیگوف در این دوره هم مقالات انتقادی و طنز می نوشت و هم فعالیت موسیقی و تئاتر داشت. وی اولین اپرای شرق را که بر اساس منظومه لیلی و مجنون محمد فضولی تدوین شده بود در سال 1905 به صحنه گذاشت. بطور کلی روشنفکران این دوره را طیفهای گوناگونی تشکیل می دادند که بطور عمده عبارتند از : جلیل محمد قلی زاده (متخلص به ملا)، عزیر حاجی بیگوف، نریمان نریمان اوف، محمد امین رسول زاده، عبد الرحیم بیگ حق وئردی اف، میرزا علی اکبر صابر و ...
لازم به ذکر است که اقتصاد ملی اذربایجان بخصوص نفت در همین دوران در حال شکل گیری و رقابت با تسلط اقتصادی روسیه بود. نماینده این گروه حاجی زین العابدین تقی اوف بود. این فرد که از کارگری در چاههای نفت توانسته بود به حد یک سرمایه دار رقیب روسها رشد کند بودجه تحصیل تعداد زیادی از دانشجویان را که در اروپای غربی تحصیل می کردند تأمین می نمود. وی همچنین به انتشار نشریات و کتابهایی با مضمون دینی از جمله چاپ تفسیر قرآن می نمود. چاپ نفیس تفسیر کشف الحقائق عن نکت الآیات و الدقائق اثر میر محمد کریم موسوی باکوئی قاضی شهر باکو از کارهای ارزشمند حاج زین العابدین تقی اوف می باشد.
جالب ترین خصوصیات این دوره این مسئله بود که نه روشنفکران و نه سایر اقشار قفقاز خودشان را جدا از ایران و فرهنگ ایرانی نمی دانستند. مثلاً نشریه های مختلف مسابقاتی گذاشته و کتابهایی چون شاهنامه و دیوان حافظ را بعنوان جایزه به برندگان اهداء می کردند. در همین دوران نسخه های متعددی از شاهنامه، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی چاپ می شد.
در یکی از مقالات منتشره برای رشد شعور ملی مردم و اینکه بیش از حد مجذوب اروپا نشوند نوشته شده که ما ملت کوچکی نیستیم، فردوسی ها، حافظها و سعدی ها را داریم.
نیروهای مذهبی نیز با چاپ کتابهای دینی و ترجمه و تفسیر قرآن و کارهای علمی در صدد بازشناسی اسلام و معارف اسلامی و زدودن افکار خرافاتی از ساحت دین بودند. آنها اختلاف بین سنی و شیعه را بعنوان یکی از حیله های استعمارگران ارزیابی می کردند. اما جریان به همین منوال عادی ادامه نیافت. تحریک ارمنی ها در نقاط مختلف آذربایجان توسط روسها و قتل و کشتار آنها (که حتی در میان کشته شدگان بدست ارمنی ها از کارگران اردبیلی هم خیلی بودند که در آن زمان در باکو کارگری می کردند، وجود داشت) سیر جریان را عوض کرد.
شروع فاجعه
در رابطه با تحریک ارمنی ها به کشتار و غارت مسلمانان از طرف روسیه موجب پیدایش مواضع مختلفی شد. تعداد کمی از نیروهای مذهبی و طیف وسیعی از روشنفکران معنقد بودند که این وضعیت از طرف روسیه بوجود آمده تا با ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ارمنی ها از یک طرف و شیعیان سنی ها از طرف دیگر حاکمیت و استیلای خود را در ماورای قفقاز تحکیم بخشد. تعدادی از روشنفکران هم این وضعیت بعنوان حمله همه جانبه برای ریشه کن کردن مسلمانان (منظور آذری ها است) ارزیابی کرده و تقویت ناسیونالیسم و ارتباط با سایر ترکها بخصوص عثمانی ها را بهترین راه حل دانستند. متعصبین مذهبی که متأسفانه در میانشان عوامل و طرفداران تزار هم وجود داشت) معتقد بودند که تنها راه حل اعلام جنگ و ریشه کن کردن کافران می باشد. در این میان بلشویکها که در آن زمان نیروهای قدرتمندی نبودند به تبعیت از حزب بلشویک روسیه (که افراد آنها روسها، گرجیها، ارمنی ها و مسلمانان بودند) تنها راه نجات را در سرنگونی تزار و سرمایه داران و ملاکان و حاکمیت خلقها بر سرنوشت خود می دانستند. این تحلیل و برداشت بلشویکها بزودی در میان روشنفکران نفوذ قابل توجهی کرد و باعث ایجاد طیفهای جدید از نیروها شد. این طیف ها عبارت بودند از : ناسیونالیستها به رهبری محمد امین رسول زاده، بلشویکها به رهبری نریمان نریمان اوف و دموکراتها به رهبری مجله ملا نصر الدین چی ها و در رأس آنها جلیل محمد قلی زاده. نیروهای مذهبی نیز به دو گروه تقسیم شده بودند. عده ای دینداران متعصب که برداشت نارستی از معارف اسلامی داشته و اغلب تحلیلی از وضعیت موجود نداشته و خالی از اندیشه مترقی بودند و عده ای دیگر همچون میرزا علی اکبر صابر، میر محمد کریم موسوی باکوئی، ملا محمد حسن شکوی زاده، پیشنماز زاده و گنجه ای دارای اندیشه مترقی و انقلابی بودند که متأسفانه به علت عدم حمایت از طرف کشورهای اسلامی و تحت فشار قرار گرفتن از طرف دو جبهه مذهبیون متعصب، خشک مقدسها و جبهه بلشویسم و ناسیونالیسم نتوانستند کاری به پیش ببرند.[2] حالا شرح مختصری از فعالیت و زندگی موارد فوق را می آوریم.
محمد امین رسول زاده
محمد امین رسول زاده پر فراز و نشیب ترین زندگی سیاسی را داشته است. زمانی وی با کسانی چون نریمان نریمان اوف و استالین همرزم بود و در روزنامه حقیقت ارگان بلشویکهای آذربایجان فعالیت می کرد و حتی یک بار استالین را از دستگیری توسط مأمورین تزار نجات داد. وی با ایجاد بحران در روابط ارمنی ها و آذری ها به ناسیونالیسم تمایل نمود و از بورژوازی ملی حمایت کرد و تقریباً اکثر نیروهای مذهبی به طرف وی گرایش پیدا کرد و بعد از سقوط تزار موفق به ایجاد جمهوری دموکراتیک آذربایجان شد و خود در رأس آن قرار گرفت. اما با پیشروی بلشویکها به رهبری نریمان نریمان اوف مجبور شد حاکمیت را به آنها تحویل داده و خود به خارج از کشور فرار کند. در خارج هدف اساسی وی مبارزه با بلشویکها بود و ناسیونالیسم را اساس ایدئولوژی خود قرار داد. فکر مبارزه با بلشویکها آنچنان او را مشغول کرد که در این راه حتی از همکاری با هیتلر ابا نداشت. وی در زمان جنگ جهانی دوم با کمک هیتلر رادیوئی تأسیس کرد و وی را ناجی آذربایجان معرفی نمود. به سازماندهی سربازان اسیر آذری در اردوگاههای آلمان پرداخت که این نیز فاجعه آفرین بود. زیرا بعد از پایان جنگ و برگشتن اسرا به میهن خود تعداد کثیری از آنها به اتهام همکاری با آلمان نازی تیر باران و یا تبعید شدند. علیرغم اعتقاد وی به صداقت ترکیه در حمایت از جمهوری دموکراتیک آذربایجان و افکار ناسیونالیستی، آتاترک با امضای تفاهم نامه با استالین محمد امین رسول زاده را مجبور به خروج از ترکیه نمود. بسیاری از قتل عامها، اعدامها، شکنجه ها و تبعیدهای دوران میر جعفر باقر اوف بطریقی در ارتباط و تحت عنوان ناسیونالیسم انجام گرفت.
محمد امید رسول زاده در مقایسه با سایر متفکرین و اندیشمندان دوره خود بسیار عمیق و جامع بود و این بخاطر ارتباط فکری وی با ایران و ترکیه بود. وی شدیداً تحت تأثیر ادبیات کلاسیک ایران و تمدن ایرانی- اسلامی بود. رسول زاده مدتی در تهران مبادرت به چاپ روزنامه «ایران سفر» نمود و سر مقاله این روزنامه را نیز خودش می نگاشت. در سرمقاله روزنامه ایران را به عنوان وطن خود معرفی می کرد و می گفت «وطن عزیزمان ایران احتیاج به دموکراسی همه جانبه دارد». در اثر فشار امپراتوری تزار روسیه رسول زاده از ایران اخراج و به ترکیه رفت. در ترکیه در مکتب ایرانیها مشغول تدریس زبان فارسی شد و از این طریق امرار معاش می نمود.[3]
بالاخره رسول زاده در ترکیه مرد. اما طرفداران وی در ترکیه فعالیت می کردند و به طرق مختلف با ناراضیان آذری اتحاد شوروی ارتباط برقرار می کردند. بطوری که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی عناصر ناسیونالیست که تشکیل دهندگان جبهه خلق به رهبری ابو الفضل ائلچی بیک به حاکمیت کشور آذربایجان رسیدند. مدت کوتاه حاکمیت آنها فجایع عظیمی را برای کشور آذربایجان موجب شد که خود نیاز تحقیق جداگانه ای را دارد.
نریمان نریمان اوف
نریمان نریمان اوف یک پزشک و نمایشنامه نویس بود. وی که به هزینه زین العابدین تقی اوف تحصیل کرده بود بعد از جذب شدن از طرف بلشویکها پول وی را برگرداند و در حقیقت با این کار حساب خود را از سرمایه داران جدا کرد.
شاید اگر تاریخ قفقاز را ورق بزنیم تعداد کمی را می توان یافت که زندگیشان به اندازه زندگی نریمان اوف فاجعه آمیز باشد. وی که از همرزمان نزدیک ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنین) و یوسوف استالین بود، برداشت خاصی از کمونیسم داشت. وی اعتقاد داشت که تمامی ملتها بوسیله کمونیسم هم از یوغ استعمارگران نجات پیدا می کنند و هم از استثمار سرمایه داران و فئودالها. شعار بلشویکها در مورد ملیتهای مختلف امپراتوری روسیه با عنوان حق تعیین سرنوشت ملتها در حالیکه برای بلشویکهای روسی که نتوانسته بودند خود را از شونیسم روسی نجات دهند، معنی خود مختار و سپس آسیمولاسیون روسی کردن داشت. در نظر نریمان نریمان اوف و امثالهم رهایی کامل از تسلط تزار روسیه و برخورداری از حمایتهای بی دریغ و برادرانه روسیه معنی می داد. مسلم است که بعد از بدست گرفتن حاکمیت نیز بر اساس برداشت خود عمل می نمود و این برای مسکو قابل قبول نبود. لذا بعنوان ترفیع و این که شخصی در سطح نریمان اوف بایستی در مرکز و برای کل شوروی کار کند نه در باکو، او را بمسکو فرا خواندند. لازم بذکر است که وی به لحاظ برداشت خود از کلیه نیروهای اجتماعی مخالف تزار از جمله دموکراتهای انقلابی همانند جلیل محمد قلی زاده حمایت می کرد و حتی خواهان استفاده از مدیریت کسانی چون تقی اوف سرمایه دار بود. اما بعد از رفتن وی به مسکو تمامی کسانی که تحت نام بلشویک برای محو شخصیت ملی جمهوری آذربایجان در باکو بودند، فرصت نفوذ پیدا کرده و شروع به دسیسه و توطئه چینی علیه نیروهای صادق چه کمونیست و چه ملی کردند. اما بقول یکی از تبعیدیان سیبری که بعد از مرگ استالین به وطن بازگشته بود «تا وقتی نریمان اوف زنده بود کسی جرئت نمی کرد که به ما ضربه کاری بزند. اما وقتی وی مرد مصیبت ما شروع شد». حتی املاک شخصی حمیده جوانشیر که همسر جلیل محمد قلی زاده بود و هر دو حق بزرگی به گردن انقلاب داشتند، مصادره شد. اما به وساطت زینال اوف این حکم لغو شد. با این که فشار این قدر زیاد بود که جلیل مجبور شد از زنش بخواهد که دست از املاکش در گنجه برداشته و به باکو بیاید. منشویکهای ارمنی عناصر صادق بلشویکهای آذری را که مثل نریمان نریمان اوف برداشت خاصی از کمونیسم داشتند ترور می کردند و بطور کلی امنیت از شهرهای چون باکو و گنجه رخت بر بست. اما این بی امنیتی تنها بر علیه نیروهای ملی و بلشویک و مذهبی بود.
نریمان نریمان اوف که از وضع نا امید شده بود در نامه ای به پسرش که در آن موقع فقط پنج سال داشت و بدین جهت می توان این نامه را بعنوان وصیتنامه وی ارزیابی کرد چنین می نوشت: «شاید وقتی تو ای نامه را بخوانی دیگر بلشویزمی وجود نخواهد داشت. اما این به آن معنی نیست که بلشویسم برای ما خوب نبود، بلکه بدان معنی است که ما نتوانستیم آن را نگه داریم. ... حاکمیت و قدرت بعضی ها را فاسد می کند. ... مقام خیلی از اشخاص خوب و لایق را فاسد کرد. ... در مورد تمامی اینها من به کمیته مرکزی گزارش خواهم داد (در سخنرانی) ... تو از متن سخنرانی خواهی فهمید که پدرت جسارت گفتن چیز زیادی داشت. خیلی ها از ترس از دست دادن مقام و حاکمیت از گفتن آن می ترسیدند. ... » (نقل از İşıqlı ömürlər, kövrək talelər ). و همین نریمان اوف بعد از برگزاری جشن با شکوهی به مناسبت سی امین سالگرد فعالیت سیاسی – ادبی وی در سطح شوروی در فوریه سال 1925 و در حالیکه تلگرافهای تبریک به طرف وی جاری بود و بیم آن می رفت که محبوبیت استالین زیر سایه برود درست یک ماه بعد از این مراسم بطور ناگهانی و مرموز در گذشت.
با مرگ نریمان اوف دسیسه های پنهانی به طور علنی اجراء شد. با روی کار آمدن میر جعفر باقراوف اعدام، شکنجه و تبعیدها بعد تازه ای گرفت. جلیل محمد قلی زاده تحت فشار قرار گرفت. هر شاعری که مناظر آذربایجان را توصیف می کرد، بعنوان پان ترکیسم دستگیر و اعدام شد. جاسوسان دستگاه باقراوف حتی از اعضای خانواده خود گزارش می دادند. وضعیت خفقان این دوره را بختیار وهاب زاده شاعر مشهور بعد از اعلام گلاسنوست از طرف گورباچف چنین تصویر می کرد: «یک شبی یکی از دوستان همکارم به خانه ما آمده بود. بعد از کمی صحبت در مورد ادبیات و هنر ناخود آگاه شروع به بدگویی از استالین کردیم. او بر علیه استالین چیزی می گفت من هم تأیید کرده چیزی اضافه می کردم. و من چیزی می گفتم او تأیید کرده چیزی می افزود. خلاصه هر دو دق دل خود را خالی کردیم. نزدیکی های نصف شب وقتی او از خانه ما رفت فکر برم داشت که ای دل غافل، نکند این مرد از «ک گ ب» باشد و عمداً چنین صحبتی را پیش کشیده ... خانه خراب شدم. دیگر امیدی بزندگی نیست. ...
نمی توانستم فرصت را از دست بدهم زود بلند شدم نوشته هایم را که بامید روزی که فضای سیاسی باز خواهد شد و چاپشان خواهم کرد از بین بردم. تمامی کتابها و روزنامه ها یم را بررسی کردم. اما اگر گزارشی می رسید دیگر احتیاج به اسناد و مدارک نبود، می گرفتند و حد اقل تبعید به سیبری در انتظارم بود. پس بایستی کاری می کردم. تصمیم گرفتم که با روشن شدن هوا به خانه شان بروم و یک طوری گفته های خودم را پس گیرم. آن شب تا صبح نخوابیدم. نزدیک بود که هوا روشن شود. یکباره در زدند. دلم فرو ریخت. فکر کردم حتماً برای دستگیری من آمده اند. خودم را سرزنش کردم که چرا تا صبح صبر کردم و همان موقع به خانه دوستم نرفتم. بهر حال با مادرم خدا حافظی ابدی کرده رفتم، در را باز کردم. دوستم بود. تا دیدمش مهلت نداده و آنچه حفظ کرده بودم برایش گفتم: فلانی دیشب من شوخی می کردم. استالین پدر ملت است، ائله است بئله است ... بعد متوجه شدم او هم شب را تا صبح نخوابیده است چون ترسیده من گزارش دهم. لذا صبح زود آمده که گفته های کنونی مرا بمن بگوید».
رمان نویس مشهور ائلچین افندی یف نیز بعد از گلاسنوست رمانی تحت عنوان «حکم مرگ» ترور و وحشت حاکم در زمان میر جعفر باقراوف که حتی سگها در امان نبودند را به طرز عالی به تصویر کشیده است.
با همه اینها با مرگ استالین و محاکمه میر جعفر باقراوف عمق فاجعه چندان روشن نبود. اما وقتی دادستان کل اتحاد جماهیر شوروی به باقراوف گفت: «شما 30 هزار نفر از نخبگان و روشنفکران این ملت را محو و نابود کردید»، حاضرین در جلسه به عمق فاجعه پی بردند. اگر جمعیت ان زمان کشور آذربایجان را حد اکثر سه میلیون نفر بگیریم، نابود کردن سی هزار نفر از شعراء، نویسندگان، استادان، معلمان و غیره در هیچ جامعه ای شاید اتفاق نیفتاده باشد. اعدام و تبعید در هیچ یک از جمهوری های شوروی و حتی روسیه به نسبت جمعیت در حد جمهوری آذربایجان نبود. اکثر زندانبانان و شکنجه گران که اعتراف می کنند ارمنی، گرجی و روس بودند. بسیاری از آذری های تبعید شده به قزاقستان و ترکمنستان دیگر به وطن خود باز نگشته و در همانجا جامعه آذری را تشکیل دادند. لازم بذکر است که در جریان فروپاشی و پروسه استقلال جمهوری های شوروی باز هم بیشترین بها را جمهوری آذربایجان پرداخت. هنوز هم آمار دقیقی از کشته شدگان یورش 20 ژانویه 1990 ارتش سرخ به باکو در زمان گورباچوف در دست نیست.
جلیل محمد قلی زاده
جلیل محمد قلی زاده یکی از روشنفکرانی است که در محافل اجتماعی و فرهنگی تهران در زمان مشروطیت بخوبی شناخته شده بود. وی در اوایل با مطبوعات روسی همکاری داشت. بعد به فکر افتاد خودش مجله مستقلی منتشر سازد. بدین ترتیب امتیاز انتشار مجله ملا نصر الدین را گرفت و در سال 1906 در تفلیس که محل اجتماع روشنفکران قفقاز در آنجا بود منتشر کرد. این مجله بسرعت در بین مردم نفوذ کرد و حتی بخارج از کشور امپراتوری روسیه نیز راه یافت. در همین زمان نابغه هنر موسیقی و تئاتر قفقاز عزیر حاجی بیک اوف در مجله ارشاد مقاله های طنز می نوشت. بعدها حاجی بیک اوف بیشتر به طرف موسیقی میل کرد و بدین ترتیب برای اولین بار در شرق اپرا ساخت. اولین اثر او در سال 1905 به صحنه آمد و موفقیت بی نظیری کسب کرد. شاهکار موسیقی وی اپرای کور اوغلو می باشد که در سال 1929 تمام کرد و بدینوسیله شهرت جهانی کسب نمود. عزیر حاجی بیک اوف معتقد بود که اساس موسیقی آذربایجان که شاخه ای از موسیقی کلاسیک ایران می باشد در مرثیه آذربایجان حفظ شده است. وی از موسیقی موجود در مرثیه آذربایجان که پیشرفته ترین مرثیه شرق محسوب می شد، استفاده های زیادی کرد. به طوری که در اپرای لیلی و مجنون بعضی مواقع تعیین حد و مرز بین موسیقی آوازی و مرثیه غیر ممکن می شود. وی علاوه بر موسیقی خلقی دو نمایشنامه مشهور و جاودان مشهدی عباد (او اولماسین بو اولسون) و آرشین مال آلان می باشد که بعدها بصورت فیلم کمدی اجرا شد و در ایران به دفعات در سینما های تهران و دیگر شهرهای ایران به صحنه آورده شد و آن چنان طرفدار پیدا کرد که از روی آن یک مشهدی عباد فارسی هم بازی کردند ولی طراوت اصلی را فاقد بود. علیرغم شهرت جهانی حاجی بیک اوف و عدم مداخله در امور سیاسی، باز از هجوم میر جعفر باقراوف در امان نماند. وی که خانزاده بود به داشتن خصلت بورژوازی متهم شد و حتی از کارگردانی دو فیلم فوق توسط خودش محروم شد. اما شهرت و محبوبیت وی مانع محو فیزیکی یا تبعید وی شد.
جلیل محمدقلی زاده با دختر یکی از خانهای گنجه بنام حمیده جوانشیر ازدواج کرد و بدینوسیله امکانات مادی خوبی برای ادامه نشر مجله بدست آورد. برادر وی در مبارزات مشروطیت ایران شرکت داشت و در استبداد صغیر دستگیر شد و بعلت تابعیت روسیه تحویل مقامات روس شد. حمیده جوانشیر با پرداخت صد هزار روبل طلا وی را از اعدام نجات و حتی آزاد نمود.
بعد از سقوط تزار و شروع اغتشاش در جمهوری آذربایجان و تجاوز و قتل و غارت ارمنی ها و بلشویکها وی مجبور به ترک کشور شد و همراه همسرش به تبریز آمد و تعداد هشت شماره از مجله ملا نصر الدین را در ایران منتشر کرد. در تبریز از اختلاف موجود بین امیر ارشد با شیخ محمد خیابانی بسیار اندوهگین بود و اظهار کرده بود که اگر زودتر به تبریز می آمد از این اختلاف جلوگیری می کرد. امیر ارشد از رجال مشهور قره باغ می باشد که دارای قدرت نظامی بوده و با رضاخان رقیب بود و قرار بود بعد از جنگ با کردها به تهران برگشته تاجگذاری نماید که رضاخان وی را در این جنگ توسط سرهنگی ترور کرد. بعد از پیروزی بلشویکها و بقدرت رسیدن نریمان نریمان اوف از وی تلگرامی مبنی بر برگشت به باکو و ادامه انتشار ملا نصر الدین شد. در همین هنگام از طرف فرهنگ دوستان تهران نیز از وی دعوت به همکاری شد. جلیل محمد قلی زاده دعوت نریمان اوف را قبول کرده به باکو رفت. اما تحت فشار گوناگونی از طرف چهره عوض کنندگان، داشناکها و منشویکها شد. این فشار بحدی بود که اجازه نمی دادند نوشته خود را با امضای خود چاپ کند و حتی اسم او را از سردبیری ملا نصر الدین حذف کردند. بالاخره وی مجبور شد مجله را تعطیل کند و خودش در سال 1932 با سکته مغزی در گذشت.
در نتیجه قلع و قمع مثلث استالین – بریا – باقراوف و کشتار جنگ جهانی دوم می توان گفت یک نسل انقلابی و جسور در کشور آذربایجان نابود شد. اما تاریخ از حرکت باز نمی ماند. چراکه با سپری شدن دوران استالین و حکومت کوتاه مدت خروشچف فضای باز سیاسی جدیدی موجب شد با روی کار آمدن برژنف و شروع خفقان در شکل جدید هر چند جلوی هرج و مرج را گرفت اما نسل جدید کم و بیش با مبارزات نسل گذشته آشنا شد. از طرف دیگر رادیوهای خارجی آنها را با دنیای خارج از شوروی آگاه می ساخت. متأسفانه همین رادیوها چیزی را تبلیغ می کردند که ضررش کمتر از حکومت استالین نبود. ناسیونالیسم افراطی. بخصوص بعد از اعلام گلاسنوست از طرف گورباچوف جریانهای ناسیونالیستی افراطی فعالیت وسیعی را شروع کردند که در جمهوری آذربایجان منجر به ایجاد جبهه خلق با ایدئولوژی پان ترکیسم شد.
پان ترکیسم چیست؟
ناسیونالیزم اروپا (که بعد از انقلاب فرانسه بوجود آمد و بسرعت رشد کرد) در امپراتوری عثمانی در شکل استقلال یونان و آلبانی و استقلال طلبی ارامنه ظاهر شد. حکام عثمانی برای رهایی از گسترش ناسیونالیسم و جلوگیری از سقوط حکومت اعلامیه گلخانه را که در آن برابری تمامی اقوام دینی تضمین می شد منتشر کرد. اما این اعلامیه کاری از پیش نبرد. زیرا عامل رشد ناسیونالیسم ستم ملی نبود بلکه استثمار و عدم رشد جامعه بود. دست اندرکاران حکومت و همچنین روشنفکران برای نجات عثمانی پان اسلامیسم را چاره کار یافتند. اما این هم کار را بجایی نبرد. زیرا غرب بخصوص انگلستان در میان اقوام مسلمان بخصوص اعراب خیلی نفوذ کرده و عوامل خود را تربیت نموده بود. بنا بر این پان ترکیسم بعنوان آخرین راه حل برای نجات حد اقل ترکیه کنونی برگزیده شد. پان ترکیسم بمعنی اتحاد زبانی ترکهای جهان می باشد که اکنون بجای پان تورانیسم (اتحاد ارضی ترکهای جهان) نیز بکار می رود. همزمان با گسترش و نفوذ ناسیونالیسم در کشورهای شرقی که در صورت تداوم منجر به نفی استعمار می شد غربی ها بخصوص انگلیسی ها را بوحشت انداخت. لذا آنها خودشان جریان ناسیونالیستی را تقویت و تحریف کردند. در ترکیه آتاترک را آوردند و در ایران رضا خان را. پان ترکیسم در ترکیه بعد از آتاترک معنی حقیقی و اولیه خود را از دست داد و به مفهوم نفی و انکار قومیتهای غیر ترک در ترکیه در آمد. پان ایرانیسم در ایران نیز شکل شونیستی گرفته و بمعنی نفی و انکار وجود قومهای غیر فارس در آمد. جالب توجه است که قبل از روی کار آمدن رضاخان در ایران مسئله ای به عنوان مسئله ملی و یا مسئله آذربایجان وجود نداشت. اما بعد از شروع حکومت پهلوی چنین مسئله ای بوجود آمد که در زمانهای خاصی بشکلهای خاصی بروز می کند که بررسی آن در حوصله این مقال نیست.
خلاصه مطلب اینکه پان ترکیسم معاصر بمعنی رهبری دنیای ترک چه از نظر ادبی و چه از نظر سیاسی از طرف ترکیه می باشد. اما ترکیه برای نشان دادن تفوق ملی و سیاسی خود دو کار عمده انجام داد که هر دو کار جنبه ضد آذربایجانی داشت. یکی انتخاب لهجه استانبول بعنوان زبان رسمی و دیگیری تغییر الفبا و پالایش زبان از لغات بیگانه بود. این کار باعث شد که آنادولی شرقی (در حقیقت از نظر زبان، ادبیات و فرهنگ فرقی با آذربایجان نداشت) از زبان و ادبیات و فرهنگ خود محروم شود و بعلت تغییر الفبا قادر به ایجاد ارتباط با ادبیات گذشته خود نباشد. لذا آذربایجان نقش اساسی و رهبریت خود را در حیطه ادبیات و فرهنگ در ترکیه از دست داد. حتی از جو خفقان پهلوی در ایران و شوروی در جمهوری آذربایجان استفاده کرده تمامی آثار تاریخی گذشته آذربایجان که بعضی مانند ده ده قور قود و فضولی شهرت جهانی دارند منسوب به خود کرد. البته این تحریف طوری غیر اصولی بود که حتی توسط خود روشنفکران و محققان ترکیه از جمله فؤدا کؤ پرولو و محرم ارگین رد شد.
[1] - در حقیقت معاهده فوق بیشتر جنبه تضمین از طرف روسیه به انگلستان بود بطور غیر مستقیم. چون بریتانیا از دکترین آبهای گرم پطر کبیر نگران بود.
[2] ولی نهالی را در صد سال پیش کاشتند که بعد از فروپاشی شوروی مسلمانان قفقاز دوباره همان خط و سیر متفکران دینی را پی گرفتند.
[3] اصولاً حتی پس از جدایی قفقاز از ایران تمام متفکرین و اندیشمندان و فعالان سیاسی-اجتماعی قفقاز حتی غربزده ها نیز اوضاع سیاسی-اجتماعی ایران را از نزدیک پیگیری می کردند و این بخاطر آن بود که علیرغم جدایی فیزیکی و جغرافیایی اهالی مسلمان قفقاز خود را تابع ایران می دانستند و در آرزوی پیوستن دوباره به ایران بودند. روسها برای قطع این ارتباط به کارهای اساسی دست یازیدند. تغییر الفباء، ممنوعیت زبان و ادبیات فارسی و ترکی، قطع ارتباط با ایران و ترکیه، تحریف واقعیتهای تاریخی، مصادره به مطلوب کردن میراث فرهنگی ایران، تحریف شخصیتها و تحریف ادبیات حسرت از جمله سیاستهای بلشویکها بود که نتیجه آن را امروز در جامعه آذربایجان می بینیم. ایران ستیزی، اسلام مسخ شده و خرافاتی و سطحی، فرهنگ روسی، تضادهای فرهنگی (تاریخ میلادی و عید نوروز) و آداب و سنن